گاهی بیدلیل دلت شور میزند. انگار چیزی درونت مدام نجوا میکند که اتفاقی بد در راه است. قلبت تندتر میتپد، افکارت هزار تکه میشوند، و حتی سادهترین کارها مثل یک کوه دستنیافتنی به نظر میرسند. این حس، این نگرانی همیشگی، چیزی فراتر از استرسهای معمولی روزانه است. شاید پای اضطراب در میان باشد.
اضطراب یک واکنش طبیعی بدن به خطر است، اما وقتی بیش از حد، شدید و مداوم شود، دیگر یک احساس معمولی نیست؛ بلکه به اختلال اضطراب تبدیل میشود. این اختلال در شکلهای مختلفی ظاهر میشود، اما همهی آنها یک ویژگی مشترک دارند: ترس و نگرانیای که آرامش را از زندگی میگیرد.
اضطراب فراگیر (GAD)
اگر همیشه نگران هستی، حتی وقتی دلیل مشخصی برای نگرانی وجود ندارد، شاید این نوع اضطراب را تجربه میکنی. افرادی که به این اختلال دچارند، مدام منتظر اتفاقات بد هستند، تمرکز برایشان سخت است و اغلب دچار خستگی مزمن میشوند.
اختلال وحشتزدگی (پانیک)
ناگهان قلبت به تپش میافتد، نفست بند میآید، دچار سرگیجه میشوی و احساس میکنی قرار است اتفاقی وحشتناک بیفتد. این حملات پانیک، گاهی بدون هیچ دلیل روشنی رخ میدهند و فرد را از فعالیتهای روزمره دور میکنند.
فوبیا (ترسهای خاص)
ترس از ارتفاع، تاریکی، حیوانات، یا حتی موقعیتهای اجتماعی، اگر آنقدر شدید باشد که زندگی را مختل کند، دیگر فقط یک ترس ساده نیست؛ بلکه یک فوبیا است.
اختلال اضطراب اجتماعی
صحبت کردن در جمع، ارتباط گرفتن با دیگران، یا حتی ورود به یک مکان جدید، برای برخی افراد چیزی فراتر از خجالت است. این اضطراب شدید، باعث میشود فرد از موقعیتهای اجتماعی دوری کند و احساس کند همیشه زیر ذرهبین نگاه دیگران است.
اختلال وسواس فکری-عملی (OCD)
فکرهای تکراری و ناخواسته که آرام و قرار را از فرد میگیرند، همراه با رفتارهای اجباری برای کاهش این اضطراب، از نشانههای بارز این اختلال هستند. مثلا شستن مداوم دستها به دلیل ترس از آلودگی، یا چک کردن چندبارهی قفل در، نمونههایی از وسواس هستند.
اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD)
تجربهی یک حادثهی تلخ یا ترسناک، میتواند برای همیشه ذهن را تحت تأثیر قرار دهد. کابوسهای شبانه، احساس ناامنی دائمی و مرور مداوم خاطرهی تلخ، از علائم این اختلالاند.
اضطراب، یک دشمن پنهان است که میتواند آرامش را از زندگی بگیرد، اما میتوان آن را مدیریت کرد. شناخت این اختلال، اولین قدم برای مقابله با آن است. اگر احساس میکنی اضطراب بر زندگیات سایه انداخته، از کمک گرفتن نترس. تو تنها نیستی...
گاهی وقتها خستهای، نه از یک روز شلوغ، بلکه از تکرار بیپایان روزها. گاهی میخواهی اشک بریزی، اما انگار اشکهایت راه خود را گم کردهاند. در جمعهای پرشلوغ هم، در میانهی هیاهو، تنها و گم شدهای. شاید این فقط یک روز سخت باشد، اما اگر این حس مدام تکرار شود، شاید افسردگی پشت دروازههایت ایستاده باشد.
اما افسردگی، فقط همان غم سادهای که همه میشناسند نیست. این سایهی تیره هزار چهره دارد؛ هر کدام با داستانی منحصر به فرد و زخمی که تنها خودشان میشناسند. بیا با هم نگاهی به این چهرههای پنهان بیندازیم:
افسردگی اساسی (ماژور): مهمانی ناخواندهای که نفس کشیدن را دشوار میکند. هفتهها یا حتی ماهها میماند و دنیا را خاکستری میکند.
افسردگی آتیپیک (غیرمعمول): گاهی لبخندها و ظاهر خوب، حسی از درد پنهان را میپوشانند. خلقوخو تغییرات زیادی میکند و احساس سنگینی همیشگی همراه فرد است.
افسردگی دیستایمیا (مزمن): آهسته و پیوسته پیش میرود، مثل بارانی که بیوقفه میبارد. گاهی به مدت سالها بدون آن که فرد متوجه شود، افسردگی در سایه میماند.
افسردگی دوقطبی: احساسات در یک چرخوفلک بیپایان گیر کردهاند؛ یک روز پر از انرژی و روز بعد، در اعماق تاریکی و ناامیدی.
افسردگی پس از زایمان: یک مادر ممکن است در دل سختیها و تغییرات جدید، افسردگی را تجربه کند. گاهی در پس لبخندهای مادرانه، دردی عمیق پنهان است.
اختلال عاطفی فصلی (SAD): با آغاز پاییز، برخی دلها هم به رنگ زرد در میآیند. افسردگی که در روزهای تاریکتر سال بیشتر نمایان میشود.
افسردگی موقعیتی: از دست دادن یک عزیز یا تغییرات زندگی گاهی موجب افسردگی میشود. این نوع افسردگی، واکنشی به شرایط دشوار است.
افسردگی پنهان: زیر نقاب خندهها، دل شکستهای است که کسی از آن خبر ندارد. افسردگی که در سکوت زخم میزند.
یک جمله برای تو که شاید در این کلمات خودت را پیدا کرده باشی:
افسردگی دشمنی سرسخت است، اما شکستناپذیر نیست. مهم این است که آن را بشناسی، دربارهاش حرف بزنی و از کمک گرفتن نترسی. تو تنها نیستی، حتی اگر اینطور به نظر برسد…