دیگه برای تو گریه نمیکنم؛ نه اینکه چیزی یادم نیاد، فقط دیگه چیزی وادارم نمیکنه که اشکامو خرج کنم. دلم مثل کتابیه که فصلِ تو رو خونده، بسته، گذاشته کنار، نه با خشم، نه با بغض، فقط چون قصهت تموم شده. حالا آرومم، مثل دریا وقتی موجاشو برای خودش نگه میداره، مثل نسیمی که فقط قراره بگذره، نه بمونه. نه دلخورم، نه دلتنگ، فقط ازت عبور کردم… با لبخندی که خودش رو خوب میشناسه...